نام قضایی است در ولایت خداوندگار و با ناحیۀ ازنیق 85 پارچه ده دارد و عده اهالیش به 58202 تن بالغ می گردد. قسمت اعظم اراضی اش جلگۀ ینی شهر را تشکیل می دهد. (از قاموس الاعلام ترکی)
نام قضایی است در ولایت خداوندگار و با ناحیۀ ازنیق 85 پارچه ده دارد و عده اهالیش به 58202 تن بالغ می گردد. قسمت اعظم اراضی اش جلگۀ ینی شهر را تشکیل می دهد. (از قاموس الاعلام ترکی)
باغی بوده است به هرات: [سلطان ابوسعید] روز دیگر از درب قیچاق به هرات در آمده به باغ شهر که تختگاه قدیم سلاطین سلف بود جلوس همایون فرمود. (روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج 2 ص 202). سلطان [ابوسعید] روز دیگر از آنجا [پای کوه مختار] نهضت [کرد] ، فضای باغ شهر از موکب همایون غیرت فزای عرصۀگردون گشت. (همان کتاب ج 2 ص 224). سلطان [ابوسعید] به دارالسلطنۀ هرات خرامیده باغ شهر را به یمن مقدم همایون زینت داد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 67)
باغی بوده است به هرات: [سلطان ابوسعید] روز دیگر از درب قیچاق به هرات در آمده به باغ شهر که تختگاه قدیم سلاطین سلف بود جلوس همایون فرمود. (روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج 2 ص 202). سلطان [ابوسعید] روز دیگر از آنجا [پای کوه مختار] نهضت [کرد] ، فضای باغ شهر از موکب همایون غیرت فزای عرصۀگردون گشت. (همان کتاب ج 2 ص 224). سلطان [ابوسعید] به دارالسلطنۀ هرات خرامیده باغ شهر را به یمن مقدم همایون زینت داد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 67)
پادزهر. پازهر. فازهر. تریاق. تریاک: و اندر کوههای فرغانه معدن زر و سیم بسیار است و معدن سرب و نشادر و سیماب و چراغ سنگ و سنگ پای زهر و سنگ مغناطیس. (حدود العالم). که او گاه زهراست و گه پای زهر تو جوینده تریاک از زهر بهر. فردوسی. مبادا که گستاخ باشی بدهر که از پای زهرش فزونست زهر. فردوسی. بدو گفت هرمز که بر پای زهر میالای زهر ای بداندیش دهر. فردوسی. همی ترس ازین کین گزاینده دهر مگر زهر ساید بدین پای زهر. فردوسی. چو شد گرسنه نان بود پای زهر به سیری نخواهد ز تریاک بهر. فردوسی. دوان خوش بیامد بر شهریار چنین گفت کای شاه پرهیزکار ز گیتی سخن پرسم از تو یکی گر ایدونکه پاسخ دهی اندکی... بدو گفت آنرا که مارش گزید همی از تن و جان بخواهد برید یکی دیگری را بود پای زهر گزیده نیابد ز تریاک بهر سزای چنین مرد گوئی که چیست که تریاک دارد درم سنگ بیست چنین داد پاسخ ورا شهریار که خونیست آن مرد تریاک دار. فردوسی. بفرمود تا پای زهر آورند ز گنج کهن یا ز شهر آورند. فردوسی. و رجوع به پازهر و پادزهر شود
پادزهر. پازهر. فازهر. تریاق. تریاک: و اندر کوههای فرغانه معدن زر و سیم بسیار است و معدن سرب و نشادر و سیماب و چراغ سنگ و سنگ پای زهر و سنگ مغناطیس. (حدود العالم). که او گاه زهراست و گه پای زهر تو جوینده تریاک از زهر بهر. فردوسی. مبادا که گستاخ باشی بدهر که از پای زهرش فزونست زهر. فردوسی. بدو گفت هرمز که بر پای زهر میالای زهر ای بداندیش دهر. فردوسی. همی ترس ازین کین گزاینده دهر مگر زهر ساید بدین پای زهر. فردوسی. چو شد گرسنه نان بود پای زهر به سیری نخواهد ز تریاک بهر. فردوسی. دوان خوش بیامد بر شهریار چنین گفت کای شاه پرهیزکار ز گیتی سخن پرسم از تو یکی گر ایدونکه پاسخ دهی اندکی... بدو گفت آنرا که مارش گزید همی از تن و جان بخواهد برید یکی دیگری را بود پای زهر گزیده نیابد ز تریاک بهر سزای چنین مرد گوئی که چیست که تریاک دارد درم سنگ بیست چنین داد پاسخ ورا شهریار که خونیست آن مرد تریاک دار. فردوسی. بفرمود تا پای زهر آورند ز گنج کهن یا ز شهر آورند. فردوسی. و رجوع به پازهر و پادزهر شود
دهی است از دهستان شهسوار بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 16هزارگزی شمال میناب با 100 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان شهسوار بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 16هزارگزی شمال میناب با 100 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
مرکّب از: بی + شهر، غریب. (مهذب الاسماء، رجوع به شهر شود، بی تاب. (ناظم الاطباء)، بی صبر و بی تحمل: چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت بهواداری آن سروخرامان بروم. حافظ. - بی طاقت و تاب شدن، بی صبر و تحمل شدن. (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: بی + شهر، غریب. (مهذب الاسماء، رجوع به شهر شود، بی تاب. (ناظم الاطباء)، بی صبر و بی تحمل: چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت بهواداری آن سروخرامان بروم. حافظ. - بی طاقت و تاب شدن، بی صبر و تحمل شدن. (ناظم الاطباء)
نام ویرانۀ شهری است که در استان فارس ایران و درهشت هزارگزی بندر بوشهر قرار دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). نام شهری به خوزستان. (فیروزآبادی) (منتهی الارب). ریواردشیر. ناحیۀ کوچکی از ولایت ارجان خوزستان. (یادداشت مؤلف). خرابۀ ری شهر در نه هزارگزی بندر بوشهر کنونی قرار گرفته و بوشهر، ری شهر و چند قریۀ دیگر در شبه جزیره ای واقع شده که از سمت شمال محدود است به خور سلطانی، از مغرب به دریا، از جنوب به خلیج کوچک هلیله. نوشته اند که در زمان نادرشاه (1150ه. ق.) جمعیت ری شهر به بوشهر انتقال یافت و در نتیجه ری شهر متروک ماند و خراب گردید. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به انجمن آرا و آنندراج و قاموس الاعلام ترکی ومجمل التواریخ و القصص ص 63 و فارسنامۀ ابن بلخی ص 114 و 149 و 150 و نزهه القلوب چ لسترنج ج 3 ص 130 شود
نام ویرانۀ شهری است که در استان فارس ایران و درهشت هزارگزی بندر بوشهر قرار دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). نام شهری به خوزستان. (فیروزآبادی) (منتهی الارب). ریواردشیر. ناحیۀ کوچکی از ولایت ارجان خوزستان. (یادداشت مؤلف). خرابۀ ری شهر در نه هزارگزی بندر بوشهر کنونی قرار گرفته و بوشهر، ری شهر و چند قریۀ دیگر در شبه جزیره ای واقع شده که از سمت شمال محدود است به خور سلطانی، از مغرب به دریا، از جنوب به خلیج کوچک هلیله. نوشته اند که در زمان نادرشاه (1150هَ. ق.) جمعیت ری شهر به بوشهر انتقال یافت و در نتیجه ری شهر متروک ماند و خراب گردید. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به انجمن آرا و آنندراج و قاموس الاعلام ترکی ومجمل التواریخ و القصص ص 63 و فارسنامۀ ابن بلخی ص 114 و 149 و 150 و نزهه القلوب چ لسترنج ج 3 ص 130 شود
فادزهر پازهر تریاق تریاک بادزهر نوشدارو. یا پادزهر معدنی. سنگی است معدنی که برای دفع سم بکار رود. یا پادزهر حیوانی. سنگی است که در شکنبه بز کوهی پیدا شود گاو زهره گاوسنگ
فادزهر پازهر تریاق تریاک بادزهر نوشدارو. یا پادزهر معدنی. سنگی است معدنی که برای دفع سم بکار رود. یا پادزهر حیوانی. سنگی است که در شکنبه بز کوهی پیدا شود گاو زهره گاوسنگ